کبرا، دختر کوچکی که در روزهای کودکی بزرگترین تصمیمش نگهداری بهتر از کتاب هایش بود، حال بانویی است که مادر دو فرزند است و مدیر یک مدرسه دخترانه. همسرش هم دبیر ریاضی است و خانه شان در نزدیکی دو مدرسه است. کبرا هر روز صبح زود حوالی ساعت 5 بیدار میشود غذایی برای ناهار حاضر می کند و با عجله کیف فرزندانش را پر میکند از میوه و خوراکی و همزمان صبحانه را حاضر می کند و سراغ بیدار کردن خانواده اش میرود.او هر لحظه با خود فکر می کند آیا روز تصمیم گیری برای بزرگترین سفر زندگی شان فرا رسیده یا باید کمی بیشتر صبر کنند و برنامه مهاجرت را به تعویق بیندازند؟ آیا می تواند عشقی که به خانواده خودش، کوچه و خیابان محله و مدرسه اش و آنهمه دانش آموز را که در قلب خود دارد به یکباره رها کند و قدم در مسیری بگذارد که تا مدتها خود را از آنها محروم کند؟ شاید سخت ترین تصمیم زندگی نه فقط برای کبرا بلکه برای هر انسانی که رویاهای زیبایش را در سرزمین های دور جستجو می کند همین باشد؟ کبرا از کودکی به دنبال بهترین تصمیم بود و همیشه تصمیمات هوشمندانه می گرفت. اما بزرگترین چالش کبرا این بود که سخت ترین تصمیماتش را باید تنهایی می گرفت بدون آنکه بداند مهمترین معیارهایش چیست در نهایت دل را به دریا میزد و جلو میرفت. چند روزی است که کبرا برای تصمیم گیری اش دیگر تنها نیست و گزینه های مختلفش را با "گزینه" محک میزند و با خیال آسوده کبرایی ترین تصمیمات زندگیش را می گیرد.
کبرا می داند که تصمیم گیری بدون در نظرگرفتن معیارها و اولویت های شخصی تا چه حد می تواند پیچیده و ناممکن باشد . او بواسطه شغلش انسانهای زیادی را هر روز می بیند که در تودرتوی تصمیم گیری گیج و سرگردان می شوند و در نهایت سالیان سال از ترس گرفتن تصمیم های نسنجیده هیچ تصمیمی نمی گیرند و در گرداب یک زندگی تکراری چرخه عمر را می گذرانند.کبرا خوب می داند که گزینه های زیستن زندگی وقتی به مرحله تصمیم برسند دیگر یک گزینه نیستند بلکه خود زندگی هستند اصلا لحظه به لحظه زندگی با تصمیم گیری عجین شده است از ثانیه ای که چشم می گشاییم تا پایان شب...
برای تصمیم گیری بهتر می توانید از گزینه استفاده کنید.